جدول جو
جدول جو

معنی خردی پز - جستجوی لغت در جدول جو

خردی پز(دی دَ / دِ)
آنکه مرق پزد. مرقه پز. مرّاق. خردی فروش:
زین سپس شاید سنایی گر نگویی هیچ مدح
زآن کجا ممدوح تو خردی پز و بقال مانده.
سنایی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرده پا
تصویر خرده پا
ویژگی کاسب کم بضاعت، دوره گرد و کم مایه، کم درآمد، نوپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده پز
تصویر گرده پز
نانوایی که نان گرده بپزد
فرهنگ فارسی عمید
(خُ دَ / دِ)
آنکه سرمایه کم دارد. فقیر. کم بضاعت. تنگ سرمایه. مردم کم بضاعت از رعایا. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه بکارهای کوچک بپردازد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ شُ دَ / دِ)
مقابل خاصه پز. خاصه پز و خرجی پز دو اصطلاحند درنانوایی و خرجی پز آن است که نان عمومی می پزد در مقابل خاصه پز و آن نانوایی است که با اخذ آرد و مزد از کسی برای او نان می پزد در حالی که خرجی پز هم خود آردرا فراهم می کند و هم مزد معین نمی گیرد بلکه با حاضرکردن نان آنرا بصورت عدد یا وزن بدیگران می فروشد
لغت نامه دهخدا
(حِ دَ / دِ)
نانوائی که نانهای خود را بتعداد معین پزد و به افراد فروشد. آنکه عمده پز نیست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
آشپز. طباخ. (ناظم الاطباء) ، دیزی پز. خوردی فروش. (یادداشت مؤلف). خورده پز. خوراک پز
لغت نامه دهخدا
(لِ نِ)
آنکه نان گرد پزد. نان پز که نانهای او گرد باشد:
همان گردۀ نرم چون لیف خز
کز او پخته شد گردۀ گرده پز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
مزدی پزنده. نانوا که از خمیر مشتری نان پزد و مزد پختن گیرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
آنکه فرنی می پزد. صاحب دکان فرنی پزی
لغت نامه دهخدا
(حَ دِ زَ دَ / دِ)
پزندۀ خوزی. کوفته پزنده
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ/ خُرْ دَ / دِ)
خوراک پز. طباخ. آشپز. که غذا پزد: بهر شهر که درآمدی برستۀ طباخان و خوردنی پزان طواف کرد. (سندبادنامه ص 206)
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ کَ دَ / دِ)
مطبخی. طباخ. آشپز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوردی پز. خوراک پز
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ پَ)
عمل نانوای خرده پز. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزدی پز
تصویر مزدی پز
نانوایی که آرد یا خمیر از اشخاص گرفته در مقابل مزد نان پزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوردی پز
تصویر خوردی پز
طباخی آشپز خوردی پز
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که نان گرد پزد: همان گرده نرم چون لیف خز کزو پخته شد گرده گرده پز. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنی پز
تصویر فرنی پز
کسی که فرنی طبخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورده پز
تصویر خورده پز
طباخی آشپز خوردی پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوردی پزی
تصویر خوردی پزی
طباخی آشپزی، دکان آشپزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزدی پز
تصویر مزدی پز
((مُ. پَ))
نانوایی که آرد یا خمیر از اشخاص گرفته در مقابل مزد نان بپزد
فرهنگ فارسی معین
کم درآمد، کم سرمایه، قشر آسیب پذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد